دلنوشته(۱۷)

ساخت وبلاگ
خدایــــــــــامیدونم که داری میبینی.. میدونم میبینی که میتونم تحمل کنم... ولی.. خودت شاهدی که کم نذاشتم.... میدونم تاالان هم که دووم آوردم به خاطر صبروطاقتیه که خودت بهم دادی.ازاین به بعدهم ادامه میدم.فقط تنهام نذاروکمکم کن.... سرنوشت وروزگار سختی رو برام رقم زدی...اماراضیم به رضای تو... بازهم تحمل میکنم....تحمل میکنم   ••• ﺩﻟﻢ ﭘُـــــــــــــﺭ ﺍﺳﺖ .... ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ " ﻧﻤﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ " ﺣﺎﻟــــَﻢ ﺧﯿﻠــــــــــﯽ ﺑﺪــﺖ ...!! ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ''ﯾـــﮑــﯽ'' ﻫﻤـــﻪ ﯼ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑـﻤــــﻦﺍﺳــــﺖ ﮐــــــــــﻪ ﺣﺎﻟـــﻢ "" ﺧــــــﻮﺏ"" ﺑﺎﺷـــﺪ ... ﻭ ﺁﻥ " ﯾـــﮏ ﻧـــﻔـــﺮ " ﺑﺮﺍﯼ ﺧـــﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﮐـــﺎﻓـــﯿﺴـــﺖ ....   "" ﺧـــــــــــــُﺪﺍﯾـــــــــــــﺎ ﺣـﺎﻟـَﻢﺧــﻮﺏ ﺍﺳــــــﺕ " ﻭﻟـــــﯼ ﺗـــــــﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑــــــﻦ       . دلنوشته(۱۷)...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 167 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 13:58

 

         ا گر من بزرگ نمی شدم ، پدربزرگ هنوز زنده بود

اگر من بزرگ نمی شدم ، موهای مادرم سفید نمیشد

اگر من بزرگ نمی شدم ، مادربزرگ در ایوان خانه باز می خندید

اگر من بزرگ نمی شدم ، تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود

اگر من بزرگ نمی شدم ، غروب جمعه برایم دلگیر نبود

اگر من بزرگ نمی شدم ، هیچوقت نمی دیدمت و دلم برایت تنگ نمیشد

ای کاش من همیشه کودک می ماندم

چقدر گران تمام شد بزرگ شدن من    


دلنوشته(۱۷)...
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 152 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 13:47

امروزمو بایه حال خوب شروع کردم.هوس کردم لاک بزنم .به خودم برسم .برم حیاط و کنارباغچه چهارفصل حیاط .توی هوای سرزمستون یه چای گرم بخورم...این هم گل پریوش حیاطمون وسط زمستون....درسته بوی خوبی نداره اما ظاهرخوشکلی داره.مثل بعضی آدمهای این دوره زمونه ست...امادرعوض  گل نرگس خونمون .وااییییییی،عاشقشم .هم خوشبوهه.هم خوش عطر.عطرش ب آدم یه حس خاص میده.شاید دلیلش یادآوری یه خاطره توی یه گذشته دور.شاید.... [ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶ ] [ 14:1 ] [ من ] [ ] دلنوشته(۱۷)...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 144 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 13:47

امروزبایدکارهامو انجام بدم که دیگه کاری نباشه.فرداازصبح خونه مامانیم.به خاطرشب یلدا.اسمش شب یلداست ولی فقط ماازصبحشمیریم.چکارکنیم دیگه محبوبیت زیادی این چیزها روهم داره.خخخخخ.یادمه ازبچگی بین خواهرام برای مامان ،بابا چیزدیگه ای بودم.امانمیدونم چرا وقتی بزرگ شدم این زندگی روبرام انتخاب کردن.شایدبه نظرخودشون خیروصلاحم رومیخواستن.شایــد....بگذریم... قرارشدگذشته رونیارم توی این روزهام .امامگه میشه.....            تنهــــــا چیــــــــزی که بایـد از زندگـــی  آمــــوخت فقــط یــک کلمـــــــه اسـت میگـــــــــــذرد ولی دق میدهــد تا بگـــــــذرد....     دلنوشته(۱۷)...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:49

دیشب داداشیم زنگ زدخونمون.خیلی وقت بودصداشونشنیده بودم.رفته بودن مسافرت.میگفت:چراشماجایی نمیرید؟پوسیدیدتوی خونه.پولشو که داریدچراماشین نمیخرید؟گفتم توکه میدونی من عاشق سفرهستم اگردست من بودکه یه لحظه هم توی خونه نمینشستم.دخترکم بس که بیرون نرفته فکرمیکنه دنیااندازه خونمونه وآدمهاش من وباباش.ازبیرون وآدمهای دیگه میترسه....پرسیداخلاقش که انگارخوب شده نه؟سکوت کردم.اون هم سکوت کرد... چندثانیه ای ساکت بودیم وبعدآهسته گفت لعنت به من وخداحافظی کردبابغض خداحافظی کوتاهی کردم وگوشی روقطع کردم وبعدبه اندازه تمام آرزوهام اشک ریختم.... امروز وخونه مامانیم. اماسرم بدجور دردمیکنه.شایدبیرون برم بهترشم ..... یــــــــلداخوش بگذره بهتون......   دلنوشته(۱۷)...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 155 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:49

این هم ازیلدا....شب خوبی بود.خیلی خوش گذشت.کاش این حال خوبم تموم نشه.اماامروز می یاد.....نه!بایدخوش بین بود.همیشه ازچیزی که ترسیدم به سرم اومده.شایداینبارفرق کنه.ولی چه فرقی؟!مگه چه اتفاقی افتاده؟خداروچه دیدی !شاید...

خلاصه امیدوارم واقعا اینبارفرق کنه وحال خوبم یکی دوروز دوام داشته باشه...امیدوارم...

یلدا تمام شد...

پاییزهم تمام شد...

اما توتمام نشو...

جایی برایم زیرچترزمستانت بگذار...❄❄⛄


دلنوشته(۱۷)...
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:49

کیک روازفربیرون آوردم.یه برش زدم وباچایی براش بردم.سینی روکه جلوش گذاشتم نگاهم به صورت سرمازده وآفتاب سوخته ش افتاد.یه لحظه دلم سوخت براش ورفتارها وحرفهایی که بهم میزدموقع عصبانیت ازیادم رفت.تصمیم گرفتم حرف بزنم باهاش .بهش گفتم اگه به خاطرماست ماراضی نیستیم اینقدرسخت بگذره بهت.توکه نیازنداری خداروشکر.همون کارقبلیت برات کافیه.نگاهی  کردبهم وسکوت کرد.نمیدونم به چی فکرمیکرد.یادسکوت یه نفرافتادم .که هروقت سوالی کردم ازش باسکوتش بهم فهموند(جواب ابلهان خاموشیست)چیزی نگفتم.بلندشدم ورفتم مشغول بازی بادخترم شدم... کاش یه کم مهربون تربود؟! کاش یه ذره دوستم داشت! کاش یه کم به خواسته هام اهمیت میداد" شایدبعضیها بگن همین که کارمیکنه وسختی میکشه یعنی همه اینها.. اماحرف من اینه:زندگی که فقط پرکردن شکم نیست.انسان نیازهای دیگه هم داره.انسان دل داره.عاطفه داره.احساس داره.وگرنه چه فرقی میکردباحیوون؟ دوست داشتن ومهربونی معنیش درک کردن طرف مقابل ومثل یه انسان رفتارکردنه..... زن كه باشى نميتواني موقع غمت به خيابان بروي! سيگاري آتش بزني! و دود شدن غمهايت را ببيني! زن كه باشى غمت را پنهان ميكني پشت نقاب آرايشت! و با رژ لبي قرمز! خنده را براي لبهايت اجباري ميكني! آنوقت همه فكر ميكنند نه دردي هست نه غمي .. و تنها نگرانيت پاك شدنِ رژ لبت است!! زن كه باشى مردانه بايد غم بخوری.!     دلنوشته(۱۷)...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:49

کی گفته مردبایدخستگی بیرون ازخونه رو سرخونواده ش خالی کنه؟!کدوم قانون میگه وقتی بیخوابی کشیدی واعصابت خورده بیفت به جون زن وبچه ت تا آروم شی.بعدهم راحت بگیربخواب؟! هعیییییییی روزگار...میدونستم حال خوبم زیاددوام نداره وعمرش کوتاهه... قايقى خواهم ساخت...    با کدام عمر دراز؟       نوح اگر کشتی ساخت،          عمر خود را گذراند.             با تبر روز و شبش،                 بر درختان افتاد.                   سالیان طول کشید،                       عاقبت اما ساخت...                   پس بگو ای سهراب؛                 شعر نو خواهم ساخت!             بیخیالِ قایق...          یا که میگفتی:             تا شقایق هست زندگی باید                 این سخن یعنی چه؟                   با شقایق باشی،                      زندگی خواهی کرد.                         ورنه این شعرو سخن،                            یک خیال پوچ است...                         پس اگر میگفتی:                      تا شقایق هست،                   حسرتی باید خورد،                جمله زیبا میشد...             تو ببخشم سهراب،          که اگر در شعرت،       نکته ای آوردم،    انتقادی کردم، به خدا دلگیرم...    از تمام دنیا،       از خیال و رویا!          به خدا دلگیرم،              به خدا من سیرم.                در جوانی پیرم!             دلنوشته(۱۷)...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:49

کمرمشکست وقتی  اشکهای بابام رو به خاطر خودم وزندگیم دیدم....

 

اگر همه چیز خریدنی بود

 

برای مادرم کمی جوانی می خریدم

 

برای پدرم عمر دوباره...

 

و برای خودم خنده های "بچگی"...


دلنوشته(۱۷)...
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 168 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:49

یه مدته که گوش شیطون کر،اخلاقش بهترشده.دیگه بهونه های الکی نمیگیره وسرهرچیزکوچکی دادوهوار نمیکنه...شایددلیلش چندروزپیش باشه؛سرمیزناهاربودیم که شروع کردازمن ایرادوبهونه گرفتن.اول جوابشوندادم امادیگه دیدم خیلی داره تندمیره .دخترکم روسپردم به داداشش ببره توی حیاط سرگرمش کنه.صدامون رونشنوه .بعدبه سفارش یه روان پزشک هرچی تودلم بودوجواب حرفهای خودش بودروگفتم بهش.تعجب کرده بود.چیزی نمیگفت .گوش میدادانگار.فقط یکی ،دوجمله بیشترنگفت که اون هم وسط فریادهای،من گم شد....عصرهمون روزوقتی ازخواب بیدارشد،براش چایی وعصرونه بردم طبق عادت همیشگیش.میخواستم برم توی آشپزخونه .دستمو گرفت گفت بنشینم.نشستم.گفت :حرفهاتوقبول دارم،من یه نصف روزتوی خونه بودم دارم خفه میشم دیگه خدابه دادتوبرسه که ماهی یکی ،دوباربیشتررنگ بیرون رونمیبینی.توخونه نشستن آدم روپیرمیکنه.ولی،فرصت بده .درستش میکنم..گفتم:من که چیزی نخواستم ازت.دارم تحمل میکنم وچیزی نمیگم.امادیگه بعضی وقتهایه حرفهایی میزنی،که نمیشه تحمل کرد.من روهمه به صبوری میشناسن ولی ببین چی گفتی وچه کارکردی که صدامو درآوردی....گذشت تادیروز... بهم گفت برم هدفون بی سیم پسرمو براش ببرم آهنگهای گوشیمو گوش کنه.رفتم ولی هرچی گشتم نبود!گفت حتمابرده مدرسه.بروببین گوشیش هست.دیدم اون هم نیست.واااییییی دوباره.نه .نبایدمیذاشتم... باهاش حرف زدم وگفتم این راهش نیست .این بار،رو باروش دلنوشته(۱۷)...ادامه مطلب
ما را در سایت دلنوشته(۱۷) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : half-of-me بازدید : 145 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 11:49